javahermarket

javahermarket

فقط عاشقان بخوانند

فقط عاشقان بخوانند

آخرین خواهش ..........

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 1141
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


کد عروسک مرلین

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 1141
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


کاریکلماتور

کاریکلماتور

اتوبوس ، آموزشگاه هم بستگی است.

پرچکه ترین سقف، سقف بهار است.

کار ، جوهر مرد است؛ تمام زندگی ام جوهری شده.

سایه، نرم ترین تن پوش دیوار است.

رودخانه هم اهل طغیان است.

لنگیدن ، درد مشترک پا و چرخ زندگی است.

زیباترین سایه ها ، فرزندان آفتاب اند.

 

نويسنده: m.reza تاريخ: چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مطالب کوتاه اما خواندنی

میدونی چرا معرفت ها کم شده؟ چون همش در تو جمع شده

 

زهی نوش لب لعلت حیات جاودان من به دندان می گزی لب را چه می خواهی ز جان من

 

کـاش حداقل انصـاف داشتي و مهربانـي ام را بهانـه ي رفتنت نميکردي تا من مجبور نشوم هر روز سنگ را نشان دلــم بدهم و بگويم اگــر مثل اين بودي او نميرفت

 

 

هی فلانی ...

عاشقانه های مرا به خود نگیر ...

مخاطب من

معشوقه ایست که هنوز به دنیا نیامده . . .

تو که مدت هاست برای من

از دنیا رفته ای !

 

 

دوتا دوست بودن همیشه باهم میرفتن میخونه بعد یه مدتی یکیشون میمیره اونیکی میره میخونه ومیگه 2تا مشروب بیار میگن چرا دوتا میگه یکیش رو به سلامتی رفیقم میزنم بعداز یه مدت میره و یه مشروب شفارش میده طرف میگه دوستت رو فراموش کردی میگه نه خودم ترک کردم

 

 

به من بگو، نگو: نمی گویم؛

اما نگو نفهم، که من نمی توانم نفهمم؛

من می فهمم!!!
 
 
نويسنده: m.reza تاريخ: چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گفتم مادر! ...

گفتم مادر! ...
گفت: جانم
گفتم درد دارم! ...
گفت: بجانم
گفتم خسته ام! ...
گفت: پریشانم
گفتم گرسنه ام! ...
گفت : بخور از سهمِ نانم ... ... ... ...
گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چششمانم
اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم شادم...!
همیشه از درد گفتم و از رنج

به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش از همه کوتاهتره!
به سلامتی مادر بخاطر اینکه هیچوقت نگفت من همیشه گفت بچه هام...
به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت
به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته
به سلامتی مادر بخاطر زندگی که همراه با شادی و امید و مهربونی بهمون میده
به سلامتی مادرچون هیچوقت خستگیشو به رخمون نمیکشه و ازش گلایه ای نمیکنه
به سلامتی مادر چون اگه خورشید نباشه میشه گذرون کرد اما بدون حضور مادر زندگی یه لحظه هم معنی نداره

به سلامتی مادر که بخاطر ما اندام خوشکلش بهم خورد!

 

نويسنده: m.reza تاريخ: شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

موفقیت در هر سنی

 

موفقیت در هر سنی
 


 


در ٤ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... کثیف نکردن شلوار


در 7 سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پیدا کردن راه خانه (از مدرسه)

در ١٢ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... داشتنِ دوست (یافتن)

در ١٨ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... گرفتن گواهى نامه رانندگى

در ٢٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... برقرارى رابطه

در ٣٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پول داشتن

در ٤٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پول داشتن

در ٥٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پول داشتن

در ٦٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... برقرارى رابطه

در ٦٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... تمدید گواهى نامه رانندگى

در ٧٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... داشتنِ دوست (تنهایی)

در ٧٥ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... پیدا کردن راه خانه (از هر کجا)

در ٨٠ سالگى ... موفقیت عبارت است از ... کثیف نکردن شلوار

 

نويسنده: m.reza تاريخ: سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داستان جالب

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!




به اروپا رفتم اسلام بود مسلمان نبود ، به ايران آمدم همه مسلمان بودند ولي اسلام نبود!!! سيد جمال الدين اسد آبادي

نويسنده: m.reza تاريخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آسیب شناسی فک و فامیل ...!

- خاله
معنای لغوی: خواهر مادر
معنای استعاره ای: هر زنی كه با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.
نقش سمبلیك: یك خانم مهربان و دوست داشتنی كه خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد.
غذای مورد علاقه: آش كشك.
زیر شاخه ها: شوهر خاله: یك مرد مهربان كه پیژامه می پوشد و به ادبیات و شكار علاقه مند است. دختر خاله،پسر خاله:
همبازی دوران كودكی كه یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یكی دیگه ازدواج می كنید یا باهاش ازدواج می كنید اما عاشق یكی دیگه هستید.
مشاغل كاذب: خاله زنك بازی، خاله خانباجی.
چهره های معروف: خاله خرسه، خاله سوسكه.
داشتن یك خاله ی مجرد در كودكی از جمله نعمات خداوندی است.

2 - عمه
معنای لغوی: خواهر پدر
معنای استعاره ای: هر زنی كه با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد،هر زنی كه مادر چشم دیدنش را نداشته باشد.
نقش سمبلیك: به عهده گرفتن مسئولیت در موارد ذیل: ۱- جواب همه ی فحش هایی كه می دهید. مثال: عمته... ۲- جواب همه ی محبت هایی كه می كنید. مثال: به درد عمه ات می خوره... ۳- توجیه كلیه ی بیقوارگی ها،رفتارهای نامتناسب شما (تنها برای دخترخانم ها). مثال: به عمه ات رفتی. ۴- خیلی چیزهای بدِ دیگه. از ذكر مثال معذوریم...
غذای مورد علاقه: شله زرد، سمنو.
زیر شاخه ها: شوهر عمه: یك مرد پولدار كه سیبیل قیطانی دارد و چندش آور است. پسرعمه/دخترعمه: همبازی دوران كودكی كه در بزرگسالی حالتان را به هم می زنند!!
مشاغل كاذب Match-Making (arranging marriages for others, bringing two people together).

چهره های معروف: عمه لیلا.
داشتن یك عمه كه در توصیفات فوق صدق نكند جزو خوش شانسی های زندگی است. 

3 - دایی
معنای لغوی: برادر مادر
معنای استعاره ای: هر مردی كه با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد،هر مردی كه پتانسیل كتك خوردن توسط پدر را داشته باشد.
نقش سمبلیك: یكی از معدود مردانی كه هر چند به سیاست علاقه مند است اما حس گرمی به شما می دهد، همیشه حرفهایتان را می فهمد و می شود پیشش گریه كرد.
غذای مورد علاقه: فسنجون.
زیر شاخه ها: زن دایی: یك زن چاق و شاد كه خیلی كدبانو است و جلوی مادر قپی می آید. پسردایی،دختردایی: همبازی دوران كودكی كه در بزرگسالی مثل یك همرزم ساپورتتان می كنند.
چهره های معروف: علی دایی، دایی جان ناپلئون.
سعی كنید حتمن حداقل یك دایی داشته باشید. 

4 - عمو
معنای لغوی: برادر پدر
معنای استعاره ای: هر مردی كه با پدر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد.
نقش سمبلیك: یكی از مردانی كه شما همیشه باید بهش بوس بدهید و بعد بروید كارتون ببینید تا او با پدر حرفهای جدی بزند. یكی از مردانی كه مادر به مناسبت آمدنش قرمه سبزی می پزد و همیشه وقتی می رود پدر ساكت شده، به فكر فرو می رود.
غذای مورد علاقه: قرمه سبزی، آبگوشت.
زیر شاخه ها: زن عمو: یك زن خوشگل كه زیاد به شما توجه نمی كند و خودش را برای مادر می گیرد، دخترعمو،پسرعمو: همبازی دوران كودكی كه اگر تا هجده-بیست سالگی دوام آورده باهاش ازدواج نكنید خطر را از سر گذرانده اید.
مشاغل كاذب: بازی در قصه های ایرانی-اسلامی.
چهره های معروف: عمو زنجیرباف، عمو یادگار، عمو پورنگ.
داشتن یك عمو ی پولدار خیلی خوب است.

نويسنده: m.reza تاريخ: شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کودنترین فرد

کودنترین فرد

به خاطر اينكه نگيد ضد دختر يك وبلاگ يك طرفه ايت ، امروز مي خواهيم كودن ترين مرد دنيا را بهتون معرفي كنيم . قبل از معرفي اين مرد كمي در موردش باهاتون صحبت مي كنيم .اين اقا به اين دليل كودن ترين مرد دنيا ناميده شد كه جونشو به خاطر يكي از اين پردردسراي خائن ترسو ريري(يعني دختر) به خطر انداخت .آره بابا ، ببينيد چقدر كودن است ، آخه كدوم دختري توي كهكشان راه شيري ارزش اين را داره كه بخاطرش جونتو به خطر بندازي .... ولي اين آقاي شرك اين كارو كرد و به خاطر اون دختر ايكبيري فيونا جونشو به خطر انداخت . آخه يكي نيست بگه شرك آبت نبود؟ نونت نبود؟فيونا را نجات دادنت چي بود؟ البته هستند كساني مثل آقاي شرك كه تعدادشون از خاراي روي دل دخترا كمتر است.از جمله:آقاي اين ، آقاي اون ، آقاي اون طرفي ، اون آقا قد بلنده كه دوست ندارم اسم هيچ كدوم را بيارم 

 

نويسنده: m.reza تاريخ: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

طنز لیلی ومجنون

طنز لیلی ومجنون

دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ

با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونک
می پلاسی با جوانان ونک

موی صاف خود مجعد می کنی
با رپی ها رفت و آمد می کنی

 

بینی خود را نمودی چون مویز
جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)

خرمن مو را چرا آتش زدی؟
زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

چشم قیس عامری روشن شده
دختری چون تو مثال زن شده

دامن چین چین گلدارت چه شد؟
صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

ابروی همچون هلالت هم پرید؟
آن دل صاف و زلالت هم پرید؟

قلب تو چون آینه شفاف بود
کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود

دیگر آن لیلای سابق نیستی
مثل سابق صاف و عاشق نیستی

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود
مهر مجنون در دلت افتاده بود

تو مرا بهر خودم می خواستی
طعنه ها کی می زدی از کاستی؟

زهرماری هم که گویا خورده ای
آبروی هرچه دختر برده ای

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان
سورۀ یاسین درِ ِگوشم نخوان

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟
مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر
یا برو دیوانه ای دیگر بگیر

ریش و پشم تو رسیده روی ناف
هستی از عقل و درایت هم معاف

آن طرف اما جوان و خوشگل است
بچه پولدار است گرچه که ول است

او سمندی زیر پا دارد ولی
تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

خانه ات دشت و بیابان خداست
خانۀ او لااقل آن بالاهاست

با چنین اوضاع و احوالت یقین
خوشه ات یک می شود ، حالا ببین

او ولی با این همه پول و پله
خوشۀ سه می شود سویش یله

گرچه راحت هست از درک و شعور
پول می ریزد به پای من چه جور

عشق بی مایه فطیر است ای بشر
گرچه باشی همچو یک قرص قمر

عاشق بی پول می خواهم چکار
هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

راست می گویند، تو دیوانه ای
با اصول عاشقی بیگانه ای

این همه اشعار می گویی که چه؟
دربیابان راه می پویی که چه؟

بازگرد امروز سوی کوه و دشت
دورۀ عشاق تاریخی گذشت

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده
قید فرهاد جـُلمبر! را زده

یا همین عذار شده شکل گوگوش
کرده از سرتا نوک پایش روتوش

با جوانان رپی دم خور شده
نان وامق کاملاً آجر شده

ویس هم داده به رامین این پیام
بین ما هرچه که بوده شد تمام

پس ببین مجنون شده دنیا عوض
راه تهرن را نکن هرروزه گز

اکس پارتی کرده ما را هوشیار
گرچه بعدش می شود آدم خمار

بیخیال من برو کشکت بساب
چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

گفت با «جاوید» مجنون این چنین:
حال و روز لیلی ما را ببین

بشکند این « دست شور بی نمک»
کرده ما را دختر قرتی اَنک

حال که قرتی شده لیلای من
نیست دیگر عاشق و شیدای من

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر
تا رود از کله ام عشقش به در

فکر کرده تحفه اش آورده است
یا که قیس عامری یک برده است

آی آقای نظامی شد تمام
قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

خط بزن شعری که در کردی زما
چون شده لیلای شعرت بی وفا

 

نويسنده: m.reza تاريخ: چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ویژه ی آقایان

آقایان محترم شاید ندانید که یک جمله ساده چقدر می تواند روی زندگی مشترک تان تاثیر بگذارد و اعتماد همسرتان به شما و زندگی مشترک تان را بیشتر کند. اگر از آن دسته مردهایی هستید که فکر می کنند، جملات اهمیتی ندارد و تنها چیزی که مهم است درون شماست، کاملا در اشتباهید. باید باور کنید که دنیای ذهنی زنان و مردان تفاوت زیادی دارد و اگر می خواهید همسرتان را خوشحال کنید باید به دنیایش وارد شوید و او را به شیوه خودش آرام و شاد کنید.

تا زمانی که با این احساسات درونی تان جمله ای نسازید و همسرتان را از آنها با خبر نکنید، هیچ اتفاق خوبی در زندگی مشترک تان نخواهد افتاد. اگر هم از اهمیت این جملات باخبرید اما نمی دانید چه بگویید و از کجا شروع کنید، بهتر است از این توصیه ها کمک بگیرید و با دنیای زنان آشناتر شوید.


چقدر زیبایی

زن ها دوست دارند ظاهرشان را ستایش کنید و گاهی به آنها بگویید که چه چهره زیبایی دارند. حتی اگر همسر شما واقعا به این زیبایی نباشد از اینکه گمان کند در نظر شما این طور به نظر می رسد، احساس غرور خواهد کرد.

البته بی گدار به آب نزنید و بدون آنکه برای حرف تان دلیلی داشته باشید او را ستایش نکنید. چون درست در زمانی که به همسرتان می گویید، چقدر زیبا هستی... او دلیل شما را خواهد پرسید و خواهد گفت از چه نظر؟ پس سعی کنید برای این ادعای تان جزئیاتی را هم مطرح کنید و به این فکر کنید، چه چیز در او زیباتر است و بعد سراغ تعریف کردن بروید.

تو خیلی خاصی

این که همسر شما بشنود که او فردی بی همتاست و هیچ زن دیگری نمی توانسته شما را به این اندازه خوشبخت کند، یک حس فوق العاده به او می دهد. زن ها دوست دارند، بدانند که با تمامی گزینه های دیگری که شاید همسرشان به آنها برای ازدواج درنظر داشته فرق می کنند و آنها ویژگی هایی دارند که از نظر شوهرشان در هیچ کدام از زن های دور بر هم وجود ندارد.

شما باید این خاص بودن را به او گوشزد کنید و بگویید که کدام یک از ویژگی های همسرتان بیش از دیگر ویژگی ها، شما را تحت تاثیر قرار داده. این موضوع نه تنها حس خوب مورد توجه قرار گرفتن و قدردانی شما را به او می دهد بلکه باعث می شود که او تمرکز بیشتری روی ویژگی های مثبتش داشته باشد و برای پررنگ کردن شان تلاش کند. زن ها دوست دارند از شوهرشان بشنوند که پر از صفات مثبت هستند و این که همسرشان به دلیل همین صفات به آن ها افتخار می کند.

با تو بودن بی نظیر است

زن ها دوست دارند، همسرشان به رابطه ای که دارد افتخار کند و به دلیل آرامشی که در این رابطه دارد هم از آن ها قدردانی کند. این قدردانی ممکن است به شکل های مختلفی صورت بگیرد. مثلا وقتی مردی زودتر از سر کار می آید و به همسرش می گوید، دوست داشتم امروز بیشتر کنار تو باشم یا این که دوست دارم وقتم را بیشتر با تو بگذرانم و باقی مانده کارهایم را هم کنار تو انجام دهم می تواند یک حس فوق العاده را در زنان ایجاد کند.

با شنیدن این قدردانی ها زن برای بیشتر درک کردن همسرش تلاش خواهد کرد و برای این که همسرش در ساعات بیشتری که در خانه است آرامش داشته باشد و این اتفاق را تکرار کند، مصمم تر خواهد شد. آن ها از این تصور که مردشان دوست دارد ساعتی از روز را تنها کنار او و تنها برای استفاده از وقت
۲نفره شان مشخص می کند بیش از هر چیزی خوشحال می شوند.


دوستت دارم

اگر می خواهید همسرتان از این که دوستش دارید مطمئن شود چاره ای جز گفتن این حرف ندارید اما مهم تر از گفتن این حرف ها عملکرد شماست. زن ها دوست دارند عشق تان را با کارهای تان نشان دهید. دادن یک شاخه گل، یک هدیه بی مناسبت، پیامک های احوالپرسی طول روز و خیلی کارهای ساده دیگر می تواند تاثیر خاصی روی رابطه شما بگذارد و این زندگی را در چشم همسرتان افتخار آمیزتر کند.

اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود، شما باید مراقب تمام حرف هایی که میان تان رد و بدل می شود باشید و فکر نکنید کلمات تاثیر چندانی ندارند. مهم تر از همه این که باید مراقب قول هایی که به همسرتان می دهید باشید. گرچه پاسخ مثبت شما به خواسته های همسرتان می تواند او را خوشحال کند اما عمل نکردن به وعده های کوچک و بزرگ تان مشکل را چند برابر خواهد کرد و تاثیری منفی روی نگاه همسرتان به شما و رابطه خواهد گذاشت.

متاسفم

برای زن ها مهم ترین اتفاقی که می تواند بعد از یک دعوا یا دلخوری پیش بیاید، شنیدن عذرخواهی مردشان است. آن ها دوست دارند تاسف واقعی شما را ببینند و بعد از این دلخوری ها مورد دلجویی قرار گیرند. غرورتان را کنار بگذارید و اگر اشتباه کرده اید قبل از توضیح دادن دلایل تان از او عذر خواهی کنید.

اینکه شما بدون گفتن این که پشیمانید شروع به توضیح دادن و دلیل تراشی کنید می تواند ناراحت کننده ترین واکنش بعد از دعوا برای یک زن باشد. پس اگر نمی خواهید اوضاع را از این که هست خراب تر کنید با یک جمله ای که از ته دل می گویید همه چیز را رو به راه کنید؛ بگویید: ببخشید و متاسفم!

همه چیز را درست می کنم

حتی اگر یک سوپرمن نباشید باید بتوانید به همسرتان اطمینان دهید که همه چیز تحت کنترل است و تا زمانی که در کنارش هستید نمی گذارید زندگی تان را چیزی تهدید کند. گرچه شما با رفتارهای تان باید این اطمینان را در او ایجاد کنید اما در لحظاتی که او از ته دل غمگین است و احساس اضطراب می کند باید این جمله جادویی را به کار ببرید و به او آرامش دهید.

اگر فکر می کنید فراهم کردن امکانات زندگی برای شاد کردن همسرتان کافی است اشتباه می کنید. ایجاد احساس آرامش و اطمینان و گاهی بیان کردن این جملات او را بسیار آرام تر و اعتمادش به زندگی مشترک تان را هم بیشتر خواهد کرد.


بیا صحبت کنیم

اگر همسرتان مدتی است که ناراحت یا پریشان است اما توضیحی در این مورد به شما نمی دهد، باید خودتان پیش قدم شوید. شاید او مشکل بزرگی دارد که گفتنش برایش آسان نیست و شاید هم منتظر جرقه ای از طرف شماست. یادتان نرود که هیچ ناراحتی بی دلیل نیست و این که شما از کنار این پریشانی ها بگذرید و آن ها را جدی نگیرید، می تواند همسرتان را ناراحت تر از آنچه هست کند و حتی گاهی زندگی مشترک تان را هم زیر سوال ببرد.

پس بعد از هر دلخوری که بین تان پیش می آید یا حتی زمانی که می بینید رفتار همسرتان تغییر کرده اما دلیلش را نمی دانید، به او پیشنهاد گفت وگو دهید و حتی اگر از این گفت وگو طفره رفت برایش توضیح دهید که شنیدن حرف ها و احساساتش چقدر برای شما اهمیت دارد و چقدر برای بهتر کردن زندگی مشترک تان اشتیاق دارید.

 

نويسنده: m.reza تاريخ: یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هنوزم میشــــــــــــه...
 
 
هنوزم میشــــــــــــه...
 
رو زمینی که ریاکاری مُدِ ، هنوزم میشه به خوشبختی رسید
هنوزم میشه تو دفترچه عشق ، طرحی از صداقتو نفس کشید
 
هنوزم میشه زمستون غم ُ، به بهار سادگی رسوند
حرمت مردی و مردونگیُ ، میشه به حریم عاشقی کشوند
 
میشه اما نمیشه ساده گذشت ، از مسیری که به رنگ مبهمه
غصه ها رو ساده خط نمیشه زد ، از زمینی که خودش جهنمه
 
نمیشه آرزو ها رو بوسه زد، تو هوای تلخ سرد مشرقی
نمیشه ساده به عاشقی رسید ، نمیشه ساده رسید به عاشقی
 
رو زمینی که خیانت شد مُد ، میشه سنتی نوشت صداقتو
میشه اما نمیشه به جون خرید ، نمیشه به جون خرید خیانتو
 
هنوزم میشه به عاشقی رسید، بی دروغ وبی ریا و بی گناه
میشه تک تک قدمهارو برید، از زمین تلخ و سرد و اشتباه
نويسنده: m.reza تاريخ: چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اینم عکسایی برای شما دوستان
 


 
 
 
 



 
 
 
 

 


 
 

 

نويسنده: m.reza تاريخ: سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روزگار بدی برای زنهاست ...


 

روزگار بدی برای زنهاست ...

ری شو می بینی، می ترسی ...

لباس روی شلوار می بینی، می ترسی ...

ژیگول می بینی، می ترسی ...

ماشین مدل بالا از کنارت رد می شه تو خیابون، می ترسی ...

ماشین قراضه رد می شه، می ترسی ...

موتوری با اون نگاه کثیفش از کنارت ویراژ می ده، می ترسی ...

کنار خیابون یه پیرمرد نشسته تو سایه درخت و با همون عینک ته استکانیت نگاهت می کنه که باد بزنه و مانتوت کمی بره کنار، می ترسی ...

کنار خیابون یه دسته مرد وایستادن و مثل گرگ نیگات می کنن، می ترسی ...

سوار تاکسی و کرایه ایی هم بخوای بشی،حتی اگه جلو هم بخوای بشینی که راحتتر باشی، می ترسی ...

مانتوی روشن بپوشی بیای تو خیابون از نگاه مردا که دنبال رد لباس زیرمانتوت هستن، 

می ترسی ...

عینک آفتابی می زنی میای تو خیابون از نگاههایی که دنبال چشمهای اون زیر هستن، 

می ترسی ...

با دوستات می ری بیرون تو کافی شاپ که باید دود سیگار بخوری اگرم بری پارک، از مردهای بیکار پارک، می ترسی ....

از پدری که دست پسر کوچکش رو گرفته و از کنارت رد می شه و تیکه ایی بارت می کنه و به پسرش نگاه می کنه و می خنده،از هر دوشون، می ترسی ...

از نگاه آدمها تو پمپ بنزین، ترافیک، گ .ش . ت   ا . ر . ش . ا . د   و و و و می ترسی ...

 ترس ترس ترس ... کابوس های روزانه و شبانه آدمهایی شده که می خوان فقط کنار دیگران تو جامعه زندگی کنن....

حالا درک می کنم که چرا خیلی از مردها برای دختران و همسران خود ماشین می گیرند تا راحتتر بتونن در جامعه رفت و آمد کنن....

.

پس نتیجه میگیریم که:

.

 

قويترين آدم جهان اون نيست که دويست و پنجاه کيلو رو يه ضرب ميزنه ...

قويترين آدم جهان زن ايرانيه که با وجود تجاوز فردی و گروهی و اسيد پاشی 

و    گ.ش.ت   ا . ر . ش . ا . د   و مزاحم هاى خيابونی و زور گيری و قتل و هزار خطر ديگه 

هنوزم تو اين مملکت درس ميخونه ، ورزش ميکنه ، رانندگى ميکنه ، کار ميکنه ، 

عاشق ميشه ، اعتماد ميکنه ، مادر ميشه و به بچه اش ياد ميده آدم باشه....

منبع: گروه گل یاس

نويسنده: m.reza تاريخ: دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دخترها و ديدگاهشون از زندگي اجتماعي در سنين مختلف

دخترها و ديدگاهشون از زندگي اجتماعي در سنين مختلف

 

سن 14 سالگي : تا پارسال هر کي بهشون مي گفت چطوري؟ ميگفتن ... خوبم مرسي ... حالا ميگن مرسي خوبم
سن 15 سالگي : هر کي بهشون بگه سلام ... ميگن عليک سلام ... نقاشيشون بهتر ميشه » بتونه کاري و رنگ آميزي
سن 16 سالگي : يعني يه عاشق واقعيند ... فردا صبح هم ميخوان خودکشي کنن ... شوخي هم ندارن
سن 17 سالگي : نشستن و اشک مي ريزن ... بهشون بي وفايي شده ... کوران حوادث
سن 18 سالگي : ديگه اصلا عشق بي عشق ... توي خيابون جلوي پاشون رو هم نگاه نمي کنن
سن 19 سالگي : از بي توجهي يه نفر رنج مي برن ... فکر مي کنن اون يه آدم به تمام معناست
سن 20 سالگي : نه , نه ... اون منو نمي خواست آخرش منو يه کور و کچلي مي گيره ... مي دونم
سن 21 سالگي : فقط سن 27-28 سالگي قصد ازدواج دارن ، فقط
سن 22 سالگي : خوش تيپ باشه ، پولدار باشه ، تحصيلکرده باشه ، قد بلند باشه ، خوش لباس باشه ... آخ که چي نباشه
سن 23 سالگي : همهء خواستگارا رو رد مي کنن
سن 24 سالگي : زياد مهم نيست که چه ريختييه يا چقدر پول داره ، فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چيزي که نرسيديم برسونه
سن 25 سالگي : اااااااه ، پس چرا ديگه هيچکي نمي ياد... هر کن ميخواد باشه ، باشه
سن 26 سالگي : يه نفر مي ياد ، همين خوبه ، بله
سن 27 سالگي : آخيش
سن 28 سالگي : کاش قلم پات مي شکست و خواستگاري من نميومدي

 

نويسنده: m.reza تاريخ: یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قلب زیبا

قلب زیبا

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می‌کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد . جمعیت زیاد جمع شدند . قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت .

ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست . مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام می‌تپید اما پر

از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشه‌هایی

دندانه دندانه درآن دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه‌ای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود

می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین قلب را دارد؟ مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی می‌کنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن ؛ قلب تو

فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است .

پیر مرد گفت : درست است . قلب تو سالم به نظر می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم. هر زخمی‌نشانگر انسانی است که من عشقم را به او

داده‌ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛ اما

چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به

کسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند . گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام .

امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در انتظارش بوده‌ام پرکنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست ؟ مرد جوان بی

هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد

تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی‌خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود .

 

 

نويسنده: m.reza تاريخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سختی های درس دیکته

 

 

سختی های درس دیکته

واسه این صدا ۲ تا حرف داریم: ت، ط
واسه این
۲ تا: هـ، ح
واسه این
۲ تا: ق، غ
واسه این
۲ تا: ء، ع
واسه این
۳ تا: ث، س، ص
و واسه این
۴ تا: ز، ذ، ض، ظ

این یعنی:

«شیشه» رو نمی‌شه غلط نوشت
«دوغ» رو می‌شه
۱ جور غلط نوشت
«غلط» رو می‌شه
۳ جور غلط نوشت
«دست» رو می‌شه
۵ جور غلط نوشت
«اینترنت» رو می‌شه
۷ جور غلط نوشت
«سزاوار» رو می‌شه
۱۱ جور غلط نوشت
«زلزله» رو می‌شه
۱۵ جور غلط نوشت
«ستیز» رو می‌شه
۲۳ جور غلط نوشت
«احتذار» رو می‌شه
۳۱ جور غلط نوشت
«استحقاق» رو می‌شه
۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو می‌شه
۱۲۷ جور غلط نوشت!

واغئن چتوری شد که ماحا
  طونصطیم  دیکطه  یاد بگیریم!؟

 

نويسنده: m.reza تاريخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلیل داداش گفتن دخترا

خوبه بعضی از پسرا بدونن که چرا دخترا بهشون میگن داداش:

میگن داداش: یعنی زیاد بهم نزدیک نشو

میگن داداش: که وقتی مزاحم پیدا کردن بتونن با کمک داداشی ردش کنن

میگن داداش: که وقتی ناراحتن با یکی حرف بزنن

میگن داداش: که وقتی می خوان لج یکی رو در بیارن از داداش کمک بگیرن

میگن داداش: که گاهی چیزایی رو که نمی دونن ازشون یاد بگیرن

میگن داداش: یعنی من نمی خوام دوست پسر داشته باشم بی خیال من شو

میگن داداش: که هم باهات حرف بزنن هم از هر پیشنهاد ناراحت کننده ای در امان باشن

میگن داداش : چون تو این سن یه حمال خوب بهتر از اینه که واسه یه کسی خرج کنن

میگن داداش : چون محبت داداش از دوست پسر بیشتره

میگن داداش : چون میگن جیب من و داداشیم یکی

نويسنده: m.reza تاريخ: پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چند اصل شادی بخش

چند اصل شادی بخش:

هنگام عصبانیت هیچ تصمیمی نگیر

با بحثهای بی نتیجه انرژی خودت رو هدر نده

هر کاری را با علاقه و تمرکز انجام بده

بر جسم و روح خود مسلط شو

در تصمیم های خود تاخیر نینداز

چیزی را که دوست  داری به دیگران ببخش

برای این که شاد باشی باید شادی آفرین باش

به هیچ کسی امید نداشته باش جز خدا

در زندگی به جای شناور بودن ، شناگر باش

 

 

نويسنده: m.reza تاريخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نامه آخر شب عروسی

نامه آخر شب عروسی (داستان عشق)

این داستان رو حتما بخوونید و از دست ندهید :

شب عروسیه ، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست، میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته ، در را هم قفل کرده،داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنن: مریم ، دخترم، در را باز کن ، مریم جان سالمی؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو ، مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده ، لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند . کنار دست مریم یه کاغذ هست ، یه کاغذی که با خون یکی شده، بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی رو که میبینه باور نمی کنه ، با دستای لرزان کاغذ رو بر میداره ، بازش میکنه و می خونه:سلام عزیزم ،  دارم برات نامه می نویسم . آخرین نامه ی زندگیمو ، آخه اینجا آخر خط زندگیمه ، کاش منو تو لباس عروسی میدیدی ، مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم، میبینی علی بازم تونستم بات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم بازهم با هم حرف می زنیم، ولی کاش منم حرفای تو رو میشنیدم ، دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی ، یادته؟!گفتم یا تو یا مرگ ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی ، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟؟ داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای!؟ کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه، کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش  موند.علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.حالا که چشمام دارند سیاهی میرند ، حالا که همه بدنم داره می لرزه، همه زندگیم مثل  یه سریال از جلوی چشمام می گذره، روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،یادته !؟ روزی که دلامون لرزید ، یادته!؟روزای خوب عاشقیمون ، یادته!؟ نقشه های آیندمون ،یادته!؟ علی من یادمه ، یادمه چظور بزرگتر هامون، همون هایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند.یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی رو که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری، یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم، علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه ی کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی  نمی دونست عشق تو، تو قلب منه،نه تو چشمام، روزی که باابام ما رو از شهرو دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودمکه دستاش خالی بود که واسه آینده پول نداشت  ولی نمی دونست که آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات، دارم به قولم عمل میکنم ، هنوزم رو خرفم هستم یا تو یا مرگ، پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستن دیگه تو را ندارم،نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه، همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام ، وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروسی چقدر به هم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم، دلم برات تنگ شده ، می خوام ببینمت، دستم می لرزه، طرح چشمات پیش رومه، دستمو بگیر، منم باهات میام ، ...

پدر مریم نامه تو دستشه، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه، سرشو بر گردوند که به جمعییت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش کنه که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه ، آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود.نگاه دو تا پدر تو هم گره خ.رد نگاهی که خیلی حرفا توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود . پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه به دست مریم ، اومده بود که بگه پیسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود . حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب علی و مریم بسته شده بود. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! ما بقی هرچی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند ...

 

نويسنده: m.reza تاريخ: سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یه وقتایی

گاهی دلم برایت تنگ می شود

یه وقتایی

یه وقتایی دلم شوق، تورو حس کردنُ داره

                        هنوز دست از سرم گاهی، این حس بر نمی داره

دلم تنگ میشه وقتی، می بینم جای تو پر نیست

                        دوسِت دارم هنوز گاهی، و این اصلاً تظاهر نیست

***

حقیقت داره احساسم، یه جوری گیج و داغونم

                        یه روزی بی خیال میشم، یه عمری رو نمی تونم

نمی دونم چرا امّا، یه جور دلواپست می شم

                        نمی دونم چرا می خوام، که برگردی هنوز پیشم

***

یه وقتایی نمیدونم، چرا می خوام که برگردی

                        فراموشم شده انگار، چقد با من تو بد کردی

یه وقتایی دلم شوق، تورو حس کردنُ داره

                        هنوز دست از سرم گاهی، این حس بر نمی داره

 

نويسنده: m.reza تاريخ: سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فرق من با تو

تو همیشه نگاه می کردی و من می دیدم ...

فرق من با تو

آهای ای قاصدک شب، همدم شبای هق هق

                        تو هنوز رفیق کوچی، من رفیق دل عاشق

تو پر از ستاره بودن، من اسیر نور فانوس

                        تو رهاتر از پرستو، من تو این دغدغه محبوس

تو پر از زمزمه ی مرگ، من پر از حس نخفته

                        پُری از فریاد و بیداد، من پُر از شعر نگفته

پُرم از چیزی که قلبت، حتی باورش نداره

                        تو سرزمین فانوس، پیش چشمای ستاره

فرق من با تو همینه

فرق من با تو همینه

فرق من با تو همینه، فرق دیدن و ندیدن

                        من تو سعی یه نجاتو، تو به فکر سر بریدن

سربریدن یه مایی، که من و تو ساخته بودیم

                        کشتن دلی که با هم، خیلی ساده باخته بودیم

خیلی ساده دل بریدی، همدم شبای هق هق

                        تو فقط به فکر رفتن، من به فکر دل عاشق

فرق من با تو همینه

فرق من با تو همینه

 

نويسنده: m.reza تاريخ: دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چاره ای نیست

برایم سخت بود اما ...

چاره ای نیست

ای آخرین هوای ماست، تا آخرش نفس بکش

                        رو بوم لحظه های من، حضورمو قفس بکش

بکش تموم بین ما، دیگه تمومه ما شدن

                        به نفع هر دوتای ماست، به نفع ما جدا شدن

من شعله های آخرم، باید تو خاموشم کنی

                        سخته ولی چاره ای نیست، باید فراموشم کنی

این نعره های آخره، این آخرین صدای ماست

                        فریاد آخرو بزن، مکه فرصتی برای ماست

این آخرین فرصت ماست، برو نبینی حالمو

                        تو غربت آیینه ها ، حتی نگیر سراغمو

من شعله های آخرم، باید تو خاموشم کنی

                        سخته ولی چاره ای نیست، باید فراموشم کنی

دیگه تمومه بین ما، هرچی که بود، هرچی که هست

                        طرح غریب زندگی، بغض نفس هارو شکست

شکستن منو نبین، این التماس شاعره

                        دیگه برو از این قفس، برو سراغ پنجره

من شعله های آخرم، باید تو خاموشم کنی

                        سخته ولی چاره ای نیست، باید فراموشم کنی

 

نويسنده: m.reza تاريخ: یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قهوه تلخ

تمام قهوه های تلخ ، تلخی رفتنت رو جشن گرفته اند

قهوه تلخ

توی این قهوه های تلخ، تواین کابوس درگیری

                        کمی با من مدارا کن، توی فالی که میگیری

توی فالی که سهم من، همیشع ماتم و درده

                        مدارا کن دل سردم، به آغوش تو برگرده

یه کاری کن، یه کاری که، به نفع حال من باشه

                        کمی تلخی بچش شیرین، شاید تو فال من باشه

توی فالی که میگیری، کمی با من مدارا کن

                        واسه فرهاد افکارم، یه را چاره پیدا کن

تو راهی که دل حافظ، خودش درگیر اجباره

                        کجای قصه رو زخمم، خدا دستاشُ میزاره

کجا میبوسه زخمامو، تو این کابوس درگیری

                        چی میشه سهم من از عشق، توی فالی که میگیری

مدارا کن، یه کاری کن، به نفع حال من باشه

                        کمی تلخی بچش شیرین، شاید تو فال من باشه

 

نويسنده: m.reza تاريخ: شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عکس های استاد صبری

 

 

 

 

 

 

 

 

نويسنده: m.reza تاريخ: جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق شب

هیچ ستاره ای بوی چشمک نگاهت رو نمیده

عشق شب

تو خامــوشی تــک چــــراغ دلـــم

                                                هنوز خالی جای چشمای تو

تو هر لحظه که میشکنه بغض من

                                                چقد خالیه جای حرفای تو

چقد سعی کردم ولی لحظه ای

                                                به جز گریه چیزی نصیبم نشد

تو هر لحظه سعی کردم اما یکم

                                                علاقم به چشمای تو کم نشد

نشد تا به خاموشی عادت کنم

                                                شبامو چراغ تو راحت نذاشت

تو گفتی برم تا دل نور ماه

                                                ولی دل هوای خیانت نداشت

نذاشت از شبت ساده رد شم برم

                                                برم از دل سرد و آغوش شب

سراغ خیانت نذاشت تا برم

                                                برم رد شم از عشق خاموش شب

تو خامــوشی تــک چــــراغ دلـــم

                                                هنوز خالی جای چشمای تو

تو هر لحظه که میشکنه بغض من

                                                چقد خالیه جای حرفای تو

 

 

نويسنده: m.reza تاريخ: جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آخرین خواهش آدم

آخرین خواهش آدم

هنوز تب داره احساسم، تو این روزای بی پروا

                                                دیگه آدم شده قلبم، بیا، برگرد، بیا حوا ...

به یاد خاطرات تو، دارم شاعر می شم انگار

                                                همه شعرای ممنونه، بیا تقدیم تو، بردار

بای تا مرز آغوشم، غرورو پیش من گُم کن

                                                برای ختم دلتنگی، با یک بوسه تیمّم کن

بیا بردار نفسهامو، تو این بی راهه پرپر کن

                                                دل احساسمو بشکن، ولی حرفامو باور کن

تو باور کن که لبخندام، تو چشمای تو جامونده

                                                غم سرد نبود تو، دل فردامُ لرزونده

توباور کن که خورشیدُ، نمی شه تو قفس جا داد

                                                واسه باهم شدن اینجا، باید دل رو به دریا داد

باید رفت تا ته قصه،نترسید از شب و تقدیر

                                                باید خورشیدُ باور کرد، تو این تاریکی دلگیر

تو باور کن که می تونیم، به این حرف اعتنایی کن

                                                داره می سوزه احساسم، بای برگرد و کاری کن

داره می سوزه احساسم، زیر هر شعله ی دلسرد

                                                بیا حرفامو باور کن، تا فرصت هست، بیا برگرد

 

نويسنده: m.reza تاريخ: پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا

زیر فوّاره ی نعمت پر از امواج بارونم

 

                                                                            هزاران شکر که هستی تو، خدایا از تو ممنونم

دگر هیچ پیوندی بین احساس من و منطق دنیای زشت نفس نمی کشد.

حلقه ی باورهای پوچ را از انگشت نفس هایم می کنم و احساسم را خالصانه با تمام وجود، تنها به تو تقدیم می کنم ،

تو که سراسر عشقی...

                                                                                                                                  

                                                                                                                                   پروردگارا : ممنونم که مرا احساس بخشیدی ، ممنونم که ...

 

نويسنده: m.reza تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مقدمه

مقدمه

ترانه (کتاب کوچه) های بن بست است.

این نُهتوی بی انتها را می گامی و به سویی نمی رسی.

در این پرسه، آنها که خستگی را نیز به هم گامی شوق می دهند، گاه، شناسه ای بر این کتاب افزوده اند و می افزایند.

باید کاوید و آموخت تا به شناختی به بضاعت خود از نا شناخته رسید.

جاذبه های کاذب این مسیر، گاه، مسحورت می کند و گاه می پنداری که دیگران مسحور جاذبه ی تو شده اند.

فرق نمی کند، هردو با تفاوتی، بازدارنده ی رسیدن توأند.

ترانه، سلامیست که اگر صداقت و صمیمیت لحن نداشته باشد، بی پاسخ خواهد ماند.

کافیست گوش سپار پاسخ مخاطبین به سلام مجموعه ترانه ات (آخرین خواهش آدم) باشی.

امّد که خوشحالت ببینم.

                             محمد علی بهمنی

 

نويسنده: m.reza تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عزیز من.........

 

 

بی شک ترانه هایم، بوی غم گرفته اند، امّا .......

دلم خوش است به نوری که از دریچه احساسم سوسو می کشد و مرا به سفیدی ها می خواند

باور کن رفیق هم بغص ...

هیچ نعمتی والاتر از احساس نیست و حتی غم می تواند پنجره ای به سوی حقیقت باشد.

امروز حقیقت، چیزی جز نقطه چینی نیست که نفس می کشیم.

نقطه چین را باور کن و تا ابد، خدا را نفس بکش.

....

 

 

نويسنده: m.reza تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خوشحالم

خوشحالم :

 

خوشحالم که غرق در چالش بی امانم برای به تصویر کشیدن پنجره ای در قلب آنانی که احساس دارند.

شادم که با وجودکنایه ها و تخریب ها، هنوز هم می فهمم و ترانه زندگی می کنم.

شادم که می توانم با درک بهتر ترانه دستان تمام بزرگان عرصه ی ترانه را ببوسم.

امید بر این دارم که ترانه هایم روزی مجال اجرا بیابند و از اثری نوشتاری به اثری شنیداری تبیل شوند.

دور نیست زمانی که حرف هایی هم برای گفتن باشد.

                              امید صبری

                               بهمن ماه سال 1389

نويسنده: m.reza تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من هنوز معتقدم:

 

من هنوز معتقدم :
 
در دنیایی که آسمانش بوی باروت، زمینش کینه و دریایش بوی نفت می دهد هنوز هم می توان از زاویه ای بهتر به طبیعت نگریست.
میتوان دنیا را از پنجره ای به نام ترانه دید.
چرا که امروز ترانه ی آگاه و غیر مسموم می تواند پنجره ای به سوی مقصدی جاوید و ابدی به نام عشق باشد و می تواند به یکی از قوی ترین ، زیبا ترین و پرطرفدارترین رسانه های عمومی تبدیل شود ، که به جرات قادر است بیش از هر چیز به جامعه ی بشری کمک کنید........

                             امید صبری

نويسنده: m.reza تاريخ: سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

خداوندا... برای همسایه که نان مرا دزدید نان !! برای عزیزانی که قلب مرا شکستند مهربانی !! برای کسانی که روح مرا آزردند بخشش !! و برای خویشتن خویش ، آگاهی و عشق می طلبم

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to m.reza2012.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com